داستان خودم و حمید
Asheq.tanha

منوی اصلی

به وبلاک باحال دوستی های ارزان خوش آمدی خیلی خیلی خش هندی هموطن

دسته بندی
لینک دوستان

سلام بدو لینک بده حال کن





آرشیو مطالب
1 شهريور 1392 7 خرداد 1392 2 خرداد 1392 3 ارديبهشت 1392 1 ارديبهشت 1392 7 فروردين 1392 5 فروردين 1392 1 فروردين 1392 2 مرداد 1391 1 مرداد 1391 3 دی 1390
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

امکانات جانبی
داستان خودم و حمید
ن : داوود & حمید ت : دو شنبه 30 مرداد 1391 ز : 14:43 | +

 

بسمه تعالی

داستان دوستی دو نفر که برا هم زندگی می کردن

نمی دونم چطور داستان زندگیم را برای شما عزیزان بگم . همه چیز برام از سال 1384 شروع شد اون وقت بود که از خواب بیدار شدم و به دورو ورم نگاه کردم خیلی آدمای عجیب و غریب را می دیدم از جمله آنها یکی بود که الان دارم از دوریش میسوزم اون کسی بود که تمام زندگی من بود .

هردوتامون تو یک مدرسه درس می خوندیم با هم از دوتا برادر هم نزدیکتر بودیم تا جایی رسیده بود که به هم می گفتیم برادر که اگر من به اون نمی گفتم برادر ناراحت می شود و اگر هم اون نمی گفت من دگه خیلی ناراحت می شدم همیشه با هم بودیم هرجا می رفتیم با هرکه می گشتیم حتی اگر یک نفر مون نصف شبی تشنه می شد اون یکی نفر بعدی روبیدار می کرد تا برن و باهم آب بخورند بالاخره زندگی ما بم وابسته بود

هر رازی بود بین هر دوتامون بود هر چیزی هم پیش می آمد بین هردوتامون پیش می آمد یک سال گذشت اون از اونجا رفت مدرسه دگه یعنی از اونجا فارغ التحصل شد ولی من موندم همونجا تا ییک سال بعد از اون بازم وقتی اون رفته بود من خیلی ناراحت شده بودم هروقت اون می اومد از مدرسه اش اولین کاری که می کرد یا زنگ میزد به من یا می امد در مدرسه ما من را بلند می کرد و میرفتیم تو شهر یک دوری بزنیم همون وقتا بود که محبت من نسبت به دوستم اوج گرفت و از آن چیزی که فکرش هم می کنی بیشتر شد که حتی تا جایی رسیده بود که اگر شب با هم تماس نمی گرفتیم یا مسج نمی دادیم خواب نمی رفتیم . قرار بود که سال بعد من از مدرسه که بودم هم فارغ التحصیل شوم و بروم مدرسه دگه فکر خودم این بود که جایی بروم که اون دوستم اونجا نیست چون تمام همشهریام اسرار می کردن بیا پیش ما و هر وقت دوستم بهم زنگ میزد همیشه به من اینو می گفت: که سال بعد برات اینجا جا گرفتم بیا اینجا تا باهم باشیم من هم که تو رودروایسی گیر کرده بودم می گفتم باشه بلاخره همینطور اون سال هم برام گذشت کم کم سال بعد می رسد زمستان تمام شد و مدرسه ها تعطییل شد من هم مدرسه که درش بودم تمام کردم و بعد از این که تموم کرده بودم قصد کردم برم دبی پیش آشنایان و تابستان تقریبان همون جا بودم دوباره از دبی برگشتم ماه شهریور بود تقریبان چند روزی بود که از دبی آمده بودم دوستم بهم زنگ زد گفت مدارکت را بردار بیا اینجا تا ثبت نام بکنیم منم حرف اونو به هیچ وجه رد نمی کردم و دو روز بعدش راه افتادم رفتم اونجا صبح رسیدم اونجا رفیقم اومد جلوم و رفتیم مدرسه کارهای ثبت نام را انجام دادیم خیلی زود تموم شد من می خواستم بر گردم از اونجا اون گفت نه بمون امشبو همینجا بخواب بعد فردا صبح برو امشب اینجا باهم می ریم می گردیم منم گفتم چشم هرچه تو بگی بلاخر اون روز هم گذشت و من هم ثب نام کرد و برگشتم به خونه تا اینکه مدرسه باز شد رفتم مدرسه و اون هم همونجا بود اونا زود تر از من رفته بودند من رفتم و کمی نشستم اون هم به استقبالم اومد و باهم رفتیم تو یک خوابگاه خیلی هم دیگر را دوست داشتیم هر دوتامون مث یک روح تو دوتا جسم بودیم چیزای اون دوست داشت منم دوست داشتم چیزای که من می خوردم اونم می خورد جالبتر از همه اینکه شرایط خانوادگی که من داشتم درست مث شرایط اون بود و مو هم نمی زد بلاخره از همه لحاظ مث هم بودیم همو سال اول هرجا می رفتیم باهم می رفتیم همه چیز خوب پیش می رفت همیشه تو مدرسه باهم بودیم از هم جدا نمی شدیم مگر با اجازه یک دیگر اون سال اول چیزی خاصی پیش نیومد و همونطور که بود گذشت تابستونش هم دگه رو چند روز یک بار ملاقات می کردیم به مرتب زنگ می زدیم کلان به فکر هم بودیم تا اینکه تابستان هم تموم شد و زمستون بعدی که فصل مدرسه بود فرا رسید بازم همونطور با هم بودیم تا وسط سال بود که محبت از طرف من دگه گل کرده بود و من خیلی اونو دوست داشتم حتی از اون چیزی که فکرش هم بکنی بیشتر خیلی برام عزیز بود تا جایی رسیده بود که اگر اون یک پاروزیت می انداخت که ازش انتظار نداشتم ازش ناراحت می شدم و یک چند ساعت باهاش حرف نمی زدم تا اینکه به حالت اول بر می گشت دوباره. بی انصافی نکنم اونم منو دوست داشت ولی نه اون اندازه که من دوستش داشتم من اونو فقط بخاطر خدا دوست داشتم و بس  اون سال خوب پیش رفت و تا آخر سال باهم مثل دوتا برادر بودیم خیلی باهم خوب بودیم تا اینکه آدمای حسود آمدن وسط و حسد ورزیدن من یه بچه دهاتی بودم هی چی نمی دونستم و این طبیعی است که دهاتی ها زود تر گول می خورن چون ساده هستن من هم یکی از اونا بودم تا اینکه از خواب بیدار شدم دیدم زیر پام حخالی کردن و اون ازم گرفتن بهش می گفتم بخدا من تو را بخاطر خدا دوست دارم این قدر دوستش داشتم که تا نمی دیدمش یا بهش زنگ نمی زدم خواب به سرم نمی اومد من با هاش صاف بودم خیلی دوست داشتم با من هم صاف باشه ولی نمی شد تا اینکه بجای رسید که هرچه بهش می گفتن باور می کرد من دگه کمکم شکم دردرم شروع می شد خیلی شکم درد می کرد تا جای که تا مُسکن نمی زدم آرام نمی شدم هر دفعه که این بهم بی محلی می کرد شکم دردم شروع می شد چند بار رفتم دکتر شیراز می گفت این معدش خرابه دارو می داد بعد خوب می شد دوباره بعد از چند مدت شکم درد شروع می شد الان تا جایی رسیده که هیچ دکتری این درد من را تشخیص نمی ده یکی میگه کلیه هست یکی میگه آپانتیز ولی خود مطمئنم که اگه اونو دوبار پیششم بیارن مث اول می شم چون خیلی دوستش ارم هروقت فکرش می زنم یا حرقش می زنم به درد میاد حتی همین الان بعد آخرش اون جوری از من جدا شد بهم تهمت زد و سیلی محکم زیر گوشم زد و قصد داشت که آبروی منو جلو همه ببره اما چیزی خدا نخواد انجام نمی شه از هر کس که این مطلب می خونه خواهش می نکنم که هر چه قد می تونه در رتبه اول دعا برام کنه بعد به هر اندازه می تو نه اون رفیق را می شناسه بهش بگه و اونو برگردونه در پایان هیچ حرفی ندارم فقط یک کلام به عزیزانی که دوستی دارن بگم / اگر خواهی جهان در کف اقبال تو باشد ** خواهان کسی باش که خواهان تو باشد 

بلاخره این داستان زندگی من بود با حمید که تموم زندگیم بود

 

 


href='http://www.pichak.net/blogcod/zibasazi' target='_blank'>فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

نظرات شما عزیزان:

hamid
ساعت11:14---12 مهر 1391
خیلی تاثیرگذارهسته ایشالله بهش ارسی دوباره میبینمت



مریم
ساعت23:25---22 تير 1391
به به وبلاگت منوکشته خیلی قشنگه التماس دعاپاسخ: ممنون
پاسخ:ممنون لطف شما رو می رسونه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان خودم و حمید دوستم ، ،
.:: ::.


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به Asheq.tanha مي باشد.